سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 8
کل بازدید : 33855
کل یادداشتها ها : 30
خبر مایه

موسیقی


10

10

لباسامو پوشیدم که برم بیرون ، مادرم صدا زد : " کجا ؟ "

 گفتم :"‌ می رم دانشگاه "

گفت :‌ " برا افطار دیر نکنی ها! راستی اگه تونستی یه نون سنگک ... "

همینطور که داشت بلند بلند می گفت که بشنوم با عجله پاشنه کفشمو ور کشیدم و رفتم بیرون . به سرعت خودمو به ایستگاه اتوبوس رسوندم و مدتی از سوار شدنم نمیگذشت که راننده اومد و حرکت کرد ، در ضمن متوجه حضور کویر توی اتوبوس شدم ولی به روی مبارک خودم هم نیاوردم . جلوی ساختمان شماره 3 به سرعت پیاده شدم و رفتم سراغ آقای سراغی تا ببینم نتیجه 3 ، 4 ساعت سر پا ایستادن و زبون ریختن دیروزمون چی شده .

رفتم و گفتم آقای استاد شجایی، ریاضی 1 ،گفت ده رو بهت داده ، خوشحال شدم که مجبور نیستم اون کتاب حجیم رو یه بار دیگه بخونم . از نمره بقیه بچه های دیروزی پرسیدم نگفت با التماس از یکی از نمره یکی از نمره واجب ها پرسیدم ولی کفت بهش 10 نداده آخه اونم مث من 9 شده بود ، خیلی ناراحت شدم و براش تاسف خوردم چون واقعا اینقدر براش مشکل پیش اومده بود که اگه 2 هم می شد حق داشت ولی کاش به اونم 10 می داد .

خلاصه شاد و شنگول ولی کمی غمگین اومدم تو ایستگاه و منتظر اتوبوس ولی نمی دونم این دیگه چه سیستمیه که جدیدا سر ما در آوردن که اتوبوسا توی یه مسیر دو سرویس می رن ، باری 3 تا اتوبوس اومد و رفت تا اینکه یکیشون اومد تا بره بازار و ما هم سوار شدیم آه! خداوند روز بد نشونتون نده این خانم های بی خبر از کوه دماوند کهکوتاه تر از ارتفاع شده اش است تا خود جایگاه مبارک راننده مشغول غصب صندلی شدند و تنها 4 صندلی را برای قشنگی برای آقایان وا گذاشتند و همه بچه ها خفت راننده غر می زدند و راننده ( هم که یک آفتابی زاقارت که به کل ماشین و هیکل و قیافش زار می زد زده بود و کجکی رو صورتش التماس می کرد که ورم دارین ) عین خیالش هم نبود و موقع پیاده شدن هی می گفت 2 تا بلیط ...

باری رفتم تو کتابخونه مرعشی (ره) ناگهان( با کمال مسرت) چشمم به یکی از دوستانم خورد ، رفتم جلوش نشستم و یه سری اطلاعات راجع به کسی { که دیروز تو اتوبوس نظرمو به خودش جلب کرده بود و امروز هم تو ایستگا جلوی ساختمان شماره 3 اومد و با یه سواری پراید نقره ای رفت } گرفتم . رفیقم که دید من از درس خوندن انداختمش ( آخه داشت ریاضی 2 می خوند اونم از نوع قدیمیش و من بهش گفتم که کتابش عوض شده ) رفت . در این موقع بود که رفتم سراغ درس اونم برنامه سازی پیشرفته ، دو صفحه نخونده بودم که به فکرم زد که برای امشب وبلاگ چیزی بنویسم و درست وقتی که می خواستم شروع کنم متوجه شدم روی میزی که نشستم ، زیر شیشش روی یه کاغذ زرد شماره میز رو نوشته بودن :

روش نوشته شده بود :

10

راستی نمره شما چنده ؟

« کافه چی »


...   




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ