ای که بر هر گذری عشق به در یوزهء توست لب ما تشنهء آبی ست که در کوزهء توست
ما جگر سوختهء آتش آهیم ، بیا دیرگاهیست تو را چشم به راهیم ، بیا
هر شب از کوچه صدای قدمت می آید اشکم از دیده به پابوس غمت می آید
صبح در آینه اما ، خبری نیست که نیست از تو بر گونهء خشکم ، اثری نیست که نیست
جام عشق از می چشمان تو پر خواهد شد تو گلو تازه کنی ، حرمله حر خواهد شد
گل نشکفته ام ای دورتر از دسترسم تو ز من دوری و من با تو نفس در نفسم
بی تو منصور دلم را به چه داری بکشم پای در دامن سبز چه بهاری بکشم
بگذار آینه ام غرق نگاهت باشد نقطهء عطف دلم ، خال سیاهت باشد
لااقل وعده بده بلکه دلم شاد شود من خراب توام ای خانه ات آباد شود